زندگینامه ابولولو ( پیروز نهاوندی ) و چگونگی مرگ عمر ملعون

پیچک

تاريخ : یک شنبه 30 تير 1392برچسب:, | 15:23 | نویسنده : farid

http://aftab.ir/e_card/photos/IJC02311.jpg

 شجاع الدین فیروز ابولولو کیست ؟
نام اصلی آن بزرگوار پیروز نهاوندی (فیروز نهاوندی) و کنیه اش ابولولو است به علت داشتن دختری بنام مروارید که اعراب به او (لؤلؤ) میگفتند و از این روی فیروز نهاوندی نزد اعراب به  ابولولو مشهور گردیده بود. اما هم اکنون نیز عرب ها او را ابولوءلوءه می خوانند . و لقبش شجاع الدین و یا در نزد بعضی بابا شجاع الدین معروف بوده است و این به سبب شجاعت منحصر به فرد وی درآن اقدام بزرگ بوده است . اصلیت وی ایرانی و زادگاهش شهر نهاوند بوده است .


اتهام مجوسیت و یا نصرانیت به ابولولو ؟
حضرت ابولولو قبل از تشرف به دین مبین اسلام ، همچون سایر ایرانیان آئینی مجوسی یا نصرانی داشته است .که نا گفته پیداست .
داشتن دین مسیحیت و یا زرتشتی قبل از اسلام که از ادیان الهی بودند برای کسی منقصت و عیب محسوب نمی گردد که اهل تسنن سعی نموده اند این نکته را بعنوان دین همیشگی آن بزرگوار اثبات نمایند و حال آنکه بزرگان و شیوخ و خلفای خودشان قبل از اسلام آوردن ظاهری کافر و بت پرست بوده اند . اتهام مجوسیت و یا نصرانیت و غیر این دو به جناب ابولولو از سوی اهل تسنن امری بسیار طبیعی است و این اتهان از سوی آنان منحصر به شخصیت وی نیست بلکه در خصوص حضرت ابوطالب پدر بزرگوار امیرالمومنین نیز اتهام کفر وارد کرده اند  و این چیزی نیست مگر عداوت و دشمنی آنان با حضرت امیرالمومنین و از این بالاتر از پیروان و اتباع آل امیه جای تعجب نخواهد بود وقتی در خصوص شخصیت منحصر به فرد عالم خلقت حضرت امیرالمومنین پس از شهادت آن حضرت در مسجد کوفه گفتند :
مگر علی بن ابیطالب نماز می خوانده که او را در مسجد کشته اند ؟
پس دیگر در خصوص جناب ابولولو به عنوان یار و یاور خاص امیرالمومنین در وارد ساختن اینگونه اتهامات نسبت به وی جای تعجب نمی باشد . و این در حالی است که با وجود تمام این تلاش ها بر اثبات این اتهام همچنان میتوان از کتب غیر شیعه ادله و شواهد متقن و محکمی را در اثبات اسلام بلکه ایمان قوی وی یافت نمود از جمله متن زیر از کتب اهل تسنن :
ابولولو بعد از سکونت در شهر مدینه به دین اسلام مشرف گردید .
و نیز متن زیر از متون تاریخی مخالفان به نحی تشکیک و تردید آنان در اثبات مجوسی بودن ابولولو را می رساند :
ضربه زدن ابولولو به عمر دلیل بر اسلام اوست .


نحوه انتقال ابولولو از ایران به مدینه :
ابولولو ابتدا در جنگ میان ایران و روم به اسارت رومیان و بعدها در جنگ بین مسلمانان و رومیان به اسارت مسلمانان و بعنوان اسیر جنگی در سهم مغیره بن شعبه که از دشمنان امیرالمومنین و از نزدیکان و ارادتمندان عمربن خطاب بوده است
در آمده و از این به بعد مرحله دیگری از زندگی وی در مدینه النبی رقم می خورد .
نحوه آشنایی جناب ابولولو با حضرت امیرالمومنین :
یکی از محبین و دوستداران نزدیک امیرالمومنین شهید مظلوم جناب هرمزان  بوده است . که قبل از اسارت به دست مسلمانان فرمانروای سابق شوش و شوشتر بوده . همچنین وی بنا بر بعضی نقل ها پسر یزدگرد سوم پادشاه وقت ایران و برادر علیا مخدره حضرت شهربانو همسر حضرت سیدالشهداء حسین بن علی بوده است . که بعد از قتل عمر بدست ابولولو هرمزان را به خاطر دوستی نزدیک با ابولولو به شهادت رسانده و پیکر او را قطعه قطعه نمودند . شهید هرمزان ایرانی و در جنگ بین مسلمانان و ایرانیان در منطقا اهواز به اسارت و هنگامی که او را نزد عمربن خطاب می برند ، وی اسلام را بر جناب هرمزان عرضه میکند امام هرمزان از پذیرفتن آن امتناع می ورزد .
از این رو عمربن خطاب دستور میدهد تا گردن او را زنند که جناب هرمزان میگوید : شایسته نیست اسیر را در حال تشنگی بکشید . از این رو  برای او ظرف آبی می آورند . وی می پرسد : آیا تا زمانیکه آب را نیاشامیده ام در امانم ؟ عمر پاسخ مثبت می دهد و هرمزان نیز با زیرکی خاصی ظرف آب را به روی زمین میریزد و از خوردن آن امتناع می ورزد . تا به این طریق اجرای فرمان قتل را به خاطر امانی که از خلیفه گرفته بود ، به تاخیر اندازد و عمر که از منظور جناب هرمزان مطلع گردید مجددا دستور به قتل هرمزان حتی در حال تشنگی می دهد که در این بین وجود مقدس امیرالمومنین که در مجلس حاضر بوده اند در اعتراض به حکم عمر میفرمایند : کسی را که امان داده اید ، نباید بکشید . عمر از حضرت امیر سوال کرد : به نظر شما با چنین شخصی چگونه رفتار کنیم ؟
حضرت امیر فرمودند : حکم اسلام این است که فدیه و مبلغ یک غلام را به نفع بیت المال مسلمین بگیرید و او را بعنوان غلام به یکی از مسلمانان واگذارید .
حضرت فرمودند : من این مبلغ را می پردازم و او را قبول می کنم . و اینجا بود که جناب هرمزان با مشاهده این بزرگواری از حضرت امیر به دین مقدس اسلام تشرف یافت . و نیز از همان روز بغض و کینه عمر خطاب را به دل گرفت . حضرت نیز بعلت تشرف جناب هرمزان به اسلام ، وی را آزاد نمودند .
و از آن به بعد جناب هرمزان خود را از ملازمان حضرت امیرالمومنین نمود و بیشتر اوقات خود را در مسجد و عباذت در آن به سر می برد .
آزاد گردیدن شهید هرمزان توسط امیرالمومنین از اسارت و برقراری ارتباط نزدیک وی با امیرالمومنین و بغض و کینه ای که هرمزان به خاطر محکومیت ناحق به قتل از سوی عمربن خطاب به دل گرفته بود از سویی و از سوی دیگر ظلم و ستم هایی که از جانب مغیره بن شعبه که دشمنی خاصی با امیرالمومنین داشت و از دوستان نزدیک عمربن خطاب به شمار می رفت ، و شکایت های مکرری که حضرت ابولولو به خاطر ظلم و ستم های مغیره به نزد خلیفه ظاهری وقت یعنی عمربن خطاب ارائه نموده بود ولی هربار با اغماض و بی اعتنایی عمر روبرو می گردید که این باعث ایجاد بغض و کینه عمر که ادعای خلافن بر مبنای عدالت بر مسلمین را داشت در دل ابولولو گردیده بود . که موارد فوق میتواند برخی از زمینه های آشنایی و نزدیکی بین این دو یار امیرالمومنین را فراهم گدانیده باشد و آنان را در هدفی مشترک که قتل عمربن خطاب است همراه سازد .
و این نزدیکی بین جناب ابولولو و جناب هرمزان به حدی بوده است که به نقل تواریخ غیر شیعه بعد از ضربه خوردن بدست جناب ابولولو ، فرزند عمر بنام عبیدالله به محض شنیدن خبر ،این اقدام قتل عمر را به قطع یقین به جناب هرمزان نسبت داد .  فلذا فورا بعنوان قصاص جناب هرمزان را به شهادت رسانید . و پیکر او را قطعه قطعه نمود . و این در حالی بود که حضرت امیرالمومنین همواره بعد از آن واقعه خواهان خون به ناحق ریخته شده هرمزان بود . ولی عثمان خلیفه به ناحق بعد از عمر هرگز این حکم را اجرا نکرد . و زمانی که امیرالمومنین به خلافت ظاهری رسید ، عبیدالله فرزند عمر از ترس جان خود به شام گریخت و به معاویه پناهنده شد که نهایتا اراده الهی جلوه کرد و در جنگ صفین به دست آن حضرت به هلاکت رسید .


وضع مالیات سنگین بر اسیران و درخواست ساخت آسیاب بادی از سوی عمر :
و نیز از همین جا ارتباط و علاقه جناب ابولولو به امیرالمومنین علت ظلم و ستمها و وضع خراج و مالیات سنگین از سوی مغیره بن شعبه  بر جناب ابولولو واضح می گردد که چیزی مطابق 3 تا 4 درهم در روز بوده است و او که توانایی پرداخت چنین مبلغی را نداشته است ، چندین بار بعنوان اعتراض و تظلم به عمربن خطاب مراجعه کرد . اما نه تنها جواب مثبت نشنید ، بلکه در آخرین بار وقتی عمر با اعتراض و شکایت جناب ابولولو مواجه شد در جواب گفت : این در حق تو که به حرفه آهنگری ، نجاری و... آشنایی داری چیز زیادی نیست .
آنگاه وی از جناب ابولولو سوال کرد : شنیده ام تو از ایرانیان هنر آسیاب سازی آموخته ای که می تواند با نیروی باد به گردش درآید آیا می توانی برای ما نیز چنین آسیابی بسازی؟
و او در جواب پاسخ داد : برایت چنان آسیابی بسازم که تا روز قیامت از حرکت باز نایستد . یا به نقل دیگر اینگونه پاسخ داد : چنین آسیابی بسازم که آوازه اش در شرق و غرب عالم طنین انداز شود . اینجا بود که این کلام و سخن ابولولو ، عمربن خطاب را به یاد تعبیر خوابی انداخت که مدت ها قبل دیده بود .
پرنده ای  قرمز با سه ضربه ی منقار به او ضربه میزند . که معبرین خواب اینگونه تعبیر کرده اند که به زودی  تو را مردی از عجم با سه ضربه خواهد کشت . از این رو عمر به محض شنیدن این جمله از جناب ابولولو درباره او چنین گفت : این غلام مرا تهدید به قتل کرد و اگر من بتوان کسی را ولو با تهمت ناروا به قتل برسانم آن کس او خواهد بود .
از آن روز به بعد که جناب ابولولو که ظلم فاحش و آشکار برخورد خود را که نمونه ای کوچک و ناچیز از آن ظلم روا رفته بر جامعه اسلام و مسلمین  و نیز بر شخصیت ممتاز در آن عصر و همه اعصار بعد از رسول گرامی اسلام یعنی امیرالمومنین را مشاهده می نمود که آنگونه حضرت را خانه نشین و بغض در گلو و خار در چشم ساخته و همواره راه صبر را پیشه نموده عزم خود را جزم نمود تا انتقام خشم فروخورده آن حضرت
و انتقام همسرش حضرت صدیقه طاهره را بستاند .


نامه  ابولولو به عمربن خطاب :
کیاست و زیرکی ابولولو در اقدام خود به حدی بود که او مدتی قبل از مضروب نمودن عمر ضمن نامه ای به عمر به شکل سر پوشیده و بدون آنکه عمر غرض او را بفهمد حکم و سزای کسی را که نسبت به مولا و آقای خود جسارت و همسر او را مورد هتک و آزار و اذیت و فرزند او را به قتل برساند ، سوال نمود و اقدام آینده خود را مستند به حکم خود او ساخت .
ابولولو به عمر نامه نوشت که:  "جزای کسی که عصیان مولایش را نماید و ملک مولایش را غصب کند و همسر مولایش را مورد ضرب و شتم قرار دهد چیست ؟"
عمر نیز در پاسخ مکتوب داشت : "بدرستیکه قتل چنین کسی واجب است."

فلذا هنگامیکه ابولولو خود را به عمر رسانید تا او را به هلاکت برساند با استناد به مکتوبه او خطاب به او کرد و فرمود : چرا عصیان مولایت امیرالمومنین را نمودی ؟ چرا همسر او فاطمه را مورد ظلم خویش قرار دادی و فرزندش را سقط نمودی ؟
آنگاه در حالیکه او را لعن می نمود ، ضربه های پی در پی بر او وارد میکرد .

روز واقعه :
سرانجام ابولولو هنر و حرفه آهنگری خود را به خدمت گرفت و خنجری دو سر که قبضه آن در وسط قرار داشت ، تهیه نمود . تا اینکه بنابر قول صحیح و مشهور در نزد شیعه ، در سحرگاه روز دوشنبه 9 ربیع الاول سال 23 هجری در حالیکه عمربن خطاب تازیانه بدست در حال امر کردن نماز گزاران بود که صفوف خود را منظم نمایند ، خود را به وی رسانده و با سه ضربه کاری شکم خلیفه را تا خاصره او شکافت و در حالیکه عده ای از نزدیکان و اطرافیان عمربن خطاب قصد دستگیری و حمله به او را داشتند با زخمی کردن 13 نفر دیگر از آنان از محل حادثه گریخت . و عمر بعد از آنکه 3 روز در بستر افتاده بود در سن 60 سالگی به سوی جهنم بال گشایید و از دنیا رفت .

http://ts1.mm.bing.net/th?id=H.4644007501039480&pid=15.1

سرانجام ابولولو
بعد از گریختن جناب ابولولو از مکان وقوع واقعه در مسیر راه خود را به امیرالمومنین علی بن ابیطالب رسانیده و به محض مواجهه با حضرت که بر درب منزل نشسته بود ، این مطلب را میتوان استنباط نمود که علت انتظارر امیرالمومنین در آستانه منزل این بوده است که حضرت ظاهرا منتظر بازگشت ابولولو بوده اند .

و این بدان معنی است که حضرت در جریان امر قرار داشته اند و منتظر شنیدن خبر موفقیت آمیز او بوده اند . خبر اقدام خود را به حضرت می رساند و عرض می کند "
مولای من ! شکم آن شخص را پاره کردم . یعنی در حقیقت اشاره به همان نفرین حضرت زهرا می نماید که از خداوند خواسته بود که شکم عمر را پاره کند .
و حضرت با شنیدن این خبر به یاد مصائب بی بی دو عالم حضرت زهرا افتادند و ضمن بکاء و گریه شدیدی فرمودند :
"ای کاش امروز دختر رسول خدا زنده می بودند و این خبر را می شنیدند ."
و حضرت بعد از آن به قدرت و اعجاز خود نامه ای برای قاضی کاشان مبتنی بر پناه دادن و تکریم وی و تزویج دختر خود به او ، آن جناب را بر مرکب مخصوص خود بنام دلدل نشاندند
و او را به سرزمین شیعه نشین کاشان فرستادند .
و سپس امیرالمومنین که از تعقیب ماموران حکومت با خبر بودند ، از آن مکان قبلی که نشسته بودند برخاستند و جای دیگر نشستند و چون ماموران که در تعقیب جناب ابولولو بودن با حضرت مواجه شدند و از حضرت جویای ابولولو شدند که آیا او را ندیده اید ؟ و حضرت با فرمودن جمله ای به حقیقت آنان را گمراه نمودند و فرمودند :
" مادامی که در این مکان بوده ام او را ندیده ام ."
حضور ابولولو در کاشان و اقامت وی تا پایان حیات مبارکشان و اما درباره دوران اقامت و مدت زمان زندگی جناب ابولولو در شهر کاشان و سال وفات او و اینکه آیا او از فرزندان و یا نسلی منسوب به او باقی مانده است ؟ گرچه بعضی از اهالی آن منطقه به لقب ها و اسامی چون :
لؤلؤیی، شجاع الدینی و از این قبیل نامها منسوب می باشند اما اطلاع دقیقی در این زمینه برای ما یافت نگردید.
لکن با توجه به مطلبی که قبلا ذکر گردید که امیرالمومنین او را برای ادامه حیات و تشکیل زندگی به آن دیار فرستاد و در این خصوص به قاضی شهر کاشان توصیه و سفارشاتی فرمود و نیز با استفاده از متن زیر استفاده می گردد که وی با وجود پیگرد ها و تعقیب دستگاه حکومت آن زمان ، اما به اراده الهی تا پایان حیات خویش در این خطه از سرزمین شیعه نشین و محب اهل بیت که حتی یک روز سابقه کفر و بت پرستی و سنی گری نداشته می زیسته است . و سرانجام بنابر قول صحیح در کنار شیعیان کاشان جان به جان آفرین تسلیم کرد و در مکان فعلی مدفون گردیده است . در این خصوص به متن زیر توجه نمایید :
در کتاب مجالس المومنین گویند : "اهل کاشان را عقیده آن است که فیروز بعد از قتل عمر به کاشان آمده و ار خوف اعداء پنهان گشته ، اهالی کاشان نیز به واسطه علاقه به خاندان رسالت تعظیم و تکریمش کرده تا آنکه در آنجا وفات یافته و در خارج شهر مدفون گردیده است ."

منبع: www.abulolo.persianblog.ir


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: